همانا یاد تو زنده نگهم میدارد...
ببین خاطر کی اونقدر برات عزیزِ که یاد مرگ رو ازت دور میکنه...؟!
.
.
.
کرگدن_۱۳۹۸
- ۰ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۶:۳۳
- ۳۹ نمایش
ببین خاطر کی اونقدر برات عزیزِ که یاد مرگ رو ازت دور میکنه...؟!
.
.
.
کرگدن_۱۳۹۸
If you want to make everyone happy
don't be a leader
sell ice cream... :)))
.
.
.
Steve jobs
وابستگی بدترین چیزیه که مانع رسیدن تو به اهداف والات میشه...
.
.
.
کرگدن_۱۳۹۸
در ادامه ی اون ثواب کردن و کباب شدن، حالا خوبه قدر دونست و فهمید
هر چند معرفتش هنوز جای کار داره...
سر متکا پرست، سرور نمیشه
.
.
.
در چشم باد_۱۳۸۷
هیچ وقت میانجی گری عاقبت خوبی نداشته برام
اینجا مینویسم تا دیگه از این غلطا نکنم
به من چه اونا خودشون گند زدن به خودشون...
میگفت خیلی هیبت داره
خیلی مسئولیت داره اجازه حضور دادن به خودمون در کنارش...
میترسم به ملاقاتش برم، شاید با یک حرکت، یک نگاه یا یک حرف نادرست، به احترامی کنم به ساحتش...
.
.
.
.
.
به اشتباهاتم فکر میکنم...
تعریف میکرد وقتی از صحرا برگشتیم خونه، بهم گفت اگر برای بقیه آرایش کرده بودی، خوب بود پسندیدن، اما من نه
میگفت تمام اون پنج سال زندگی مشترکمون، دیگه هیچ وقت آرایش نکردم...
چرا هیچوقت نمیشه...؟؟؟
چرا همیشه فکر می کنم عوض شده همه چی ولی بازم توی موقعیت متوجه میشم که اشتباه فکر می کردم...؟؟؟
چرا این همه برنامه میچینم و آخرش به هیچ کدوم نمیرسم؟
چرا اینقدر همه چی بده؟
چرا توقعم از خودم زیاده؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟
چرا؟؟
چرا؟
چرا
چر
چ
.
یک سال از اومدنم به وبلاگ و دست به قلم شدنم گذشت
حالا دست به قلم شدن که نه
نوشتن ذهنیات :)
فکر می کردم خیلی بیشتر بنویسم و حالم خیلی خوب بشه چون همراه با شروع به کار وبلاگ تصمیمات جدید گرفته بودم و زندگی جدیدی برای خودم توی ذهنم متصور می شدم، ولی قسمت دوم جملم یعنی حال خوب، تقریبا محقق شده برام، راضیم چون تغییر بسیار بسیار زیادی در خودم حس میکنم...
خدا رو شکر
من هدایت شدم خدا شاهد :)